ستار خان سومین پسر حاج حسن قرهداغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی (۲۰ اکتبر ۱۸۶۶ میلادی) در روستای سردارکندی (بیشک) ورزقان در آذربایجان به دنیا آمد. ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریز درآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش برمیخاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به عیاری مشغول شد، اما از ثروتمندان میگرفت و به فقرا میداد. سپس با میانجیگری پارهای از بزرگان به شهر آمد و به کار خرید و فروش اسب پرداخت او به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان، حفاظت از اموال خود را به او میسپردند. او هیچگاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات و وطن دوستیاش، او را «یگانه قهرمان آزادی ایران» نمود.
ستارخان در اسبسواری و پرورش اسب و همینطور تیراندازی مهارت چشمگیری داشت. مرام و منش لوطیانه ستارخان باعث میشد تا اندکاندک دورهای از جوانان و مردم گرد او اجتماع کنند. هر چند که ستارخان تحصیلکرده و سیاستمدار نبود ولی با شناخت کاملی که از جامعه ایرانی داشت، در رویارویی با مشکلات، تصمیماتی میگرفت که تحصیلکرده و روشنفکران زمانش را به تحسین وا میداشت. این ویژگی سبب شده بود تا سیاستمداران و روشنفکران زیادی از وی طرفداری کنند.
روسها در آن زمان سیاست جدایی آذربایجان جهت تسلط به منابع آن را در سر داشتند و توسط دستنشاندههای خود مانند صمدخان میخواستند آن را عملی کنند ولی ستارخان کاملاً مخالف چنین دسیسههایی بود و به وحدت ملی ایران باور داشت. ستارخان به همراه عدهای از سوارانش به محمولههای نمایندگان دولت استعماری روسیه تزاری در ایران حمله میبرد و طلا و جواهرات محموله را به نفع ملت مصادره و تمام آن را در میان فقرای محله امیرخیز تقسیم میکرد.
در ماههای محاصره تبریز توسط قوای دولتی و رواج قحطی تبریز ، زمانی که گرسنگی و قحطی شدید در تبریز شایع بود، به سیلوهای مملو از گندم حمله کرد. سیلوهای شهر پر از گندم بود ولی حکومت اجازه استفاده را نمیداد. سردار گندمها را بین مردم تقسیم کرد. دغدغه ملت را داشت. با خوانین مخالف بود و ستمی که به مردم میکردند. تعدیهایی که به نوامیس مردم داشتند را نمیتوانست بپذیرد. ستارخان خود را از توده میدانست و روابطش با مجاهدان بسیار صمیمی بود. بهطور کلی آدم خودخواه و مستبدی نبود. در اوج قدرت و محبوبیتش، منزل او پر از خدمتکار و خدمه نبود. حتی با اسب رفت و آمد میکرد و سوار درشکه نمیشد
او مخلص همه قلندران عالم و مردترین مردان زمان بود. وقتی نام ایران میآمد، صلواتی میفرستاد که تا چهار کوچه آن طرفتر، کمانه میکرد. از قضا چهار کوچه آن طرفتر خانه سفیر انگلیس بود. او در پستوخانه دل مینشست و با مولا علی خلوتی عاشقانه میکرد اما او که اهل وطن بود، میدانست که هر جا وطن است، قبله نیز همان جاست.
مبارزات ستارخان
در پی بمباران مجلس و تفويض حكومت و فرماندهی نظامی آذربايجان به كسانی چون محمدوليخانتنكابنی و عينالدوله و عبدالمجيد ميرزا انقلاب در آذربايجان اوج گرفت و چون ستارخان نيز از اميرخيز به پا برخاست، «نائب باقرخان» (باقر بنا)هم از محله خيابان به او پيوست و با امکانات و نیروهایی كه گردآوردند، قصد رفتن به تهران و كمك به مجلس شورا كردند، اما انجمن ايالتی تبريز كه حضور آن دو رادر شهر ضروری ميدانست، مانع رفتن آنها شد. آنها اجازه ورود به عين الدوله و اردوی دولتی را به تبریز ندادند و ستار و باقر به اشغال وروديهای شهر وسنگربندی در خيابانها دست زدند. در اواخر رمضان 1326 / سپتامبر 1908 بازارهای تبريز بسته شد و انجمن ايالتی به تشكيل نيروهای نظامی به فرماندهيباقرخان و ستارخان دست زد كه هزينههای آن را مردم ميپرداختند. در برخی منابع اين هزينهها را از مالياتهای خودسرانهای دانستهاند كه توسطستار و باقر وضع، و اخذ ميشد. در اين ميان رحيم خان چلبيانلو به دستور محمدعلی شاه بر تبريزيان تاخت و يكی از نخستين اهداف او تخريب و تاراج محله خيابانبود كه از لحاظ نطامی و شمار مجاهدان در درجه اول اهميت قرار داشت. همزمان با تحريك پاخيتانف، سركنسول روسيه مردم بيمناك شده، فريب ميخوردند و بيرقهای سفيد به علامت صلح باقوای دولتی بر خانههای خود برافراشتند. اوضاع طوری واژگونه شد كه باقرخان هم ناچار به خانه ميرهاشم خيابانی پناهنده شد و از روسها تامينخواست و حتی گفتهاند كه بيرق سفيد بر سر در خانهاش آويخت. اين حادثه سبب شد تا بسياری از مجاهدان ديگر نيز خانهنشين شوند و راه برايتسلط قوای دولتی هموار گردد. در حالی كه رحيمخان كدخدايان تبريز را وادار ميكرد تا 90 نفر از سران مجاهدان را كه باقرخان در راس آنها قرارداشت، به او تسليم كنند، دليری ستارخان كه بيرقهای سفيد را فروكشيد و باقرخان را رسماً به ادامه مبارزه فراخواند، اوضاع را به نفعمشروطهخواهان تغيير داد. سرانجام نيز به همت او و ديگر مجاهدان، محل استقرار رحيم خان در باغ شمال تصرف شد. پساز آن رشته امور شهر در دست مجاهدان افتاد و طرفداران شاه و مرتجعان كه در شبكهای مفسدهانگيز به نام «انجمن اسلاميه» گردآمده بودند، به ناچارشهر را ترك كردند. با اين همه عين الدوله به دستور شاه، شهر را در محاصره گرفتو جنگی خونين آغاز شد و باقرخان كه اردويش مقابل قوای عين الدوله قرار داشت،رشادتهای كمنظير نشان داد. پس از ماهها محاصره تبریز و رواج قحطی و گرسنگی، قوای روسیه با موافقت دولت انگلستان و محمدعلی شاه، از مرز گذشتند به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را باز کرد. ستارخان و دیگران مجاهدین تبریز که به شدت از روسها متنفر بودند، برای رفع بهانهٔ تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون به محمدعلی شاه فرستادند:
شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است. اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند. ما هرچه میخواستیم از آن درمیگذریم و شهر را به اعلیحضرت میسپاریم. هر رفتاری که با ما میخواهند بکنند و اعلیحضرت بیدرنگ دستور دهند که راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران بازنماند.
محمدعلی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند و وارد تبریز شدند، ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادیالثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به کنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شدهاست که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که میخواست پرچم روس را خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در حمایت دولت روس قرار دهد گفت: «جناب کنسول! من میخواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد شما میخواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!» روسها كه ازحضور باقرخان و ستارخان در تبريز سخت واهمه داشتند، با كنسولگری (شهبدرخانه) عثمانی وارد مذاكرده شدند و سرانجام از استانبول دستوررسيد كه اين «خادمان وطن» به عثمانی بروند وگرنه مورد حمايت آنها نخواهند بود. دولت روسيه هم به كنسول خود در تبريز دستور داد تا خروجستارخان و باقرخان از تبريز، قوای روس را در شهر نگاه دارد. در اين ميان، تهران به دست مجاهدان بختياری و گيلانی فتح شد و مخبرالسلطنه والی آذربايجان گرديد و با استقبال ستارخان و باقرخان روبهرو شد. وی از آغاز رشته امور را در دست گرفت و اعلام كرد كه كسی جز دولت و انجمن ايالتی در اداره امور مداخله نكند. از آن سوی سپهدار اعظم، ستار وباقر را برای رفتن به تهران تشويق كرد و مخبرالسلطنه هم كه نميخواست آن دو در تبريز بمانند و از پيش نيز از آنها دلتنگيها داشت، به سردی با آنهارفتار ميكرد و خواهان خروجشان از شهر بود و اين سبب شده بود كه برخی از روزنامهها نيز به بدگويی از سردار و سالار بپردازند. اينعوامل و نيز تلاشهای رقيبان و دشمنان ستار و باقر و نو دولتيان ناسپاس سخت موجب دلسردی اين دو مجاهد شد. باقرخان و ستارخان به نگارشنامههايی به مقامات در تهران دست زدند و خدمات خود را برشمردند و گاه پاسخهايی داير بر قدردانی دريافت داشتند؛ تا اين كه عضدالملكنايبالسلطنه احمدشاه و سپس مستشارالدوله، رئيس مجلس شورای ملی ضمن تاييد خدمات و زحمات آنها، هر دو را به تهران دعوت كردند و گويااز آخوند ملا محمدكاظم خراسانی نيز خواستند كه آن دو را به آمدن به تهران تشويق كند. توصيه آخوند، ستارخان و باقرخان را در اين كار راسخ كردو آن دو با گروههای مسلح خود رهسپار تهران شدند. ستار و باقر در نوروز 1289 تبريز را به قصد تهران ترك كردند. در زنجان، شيخ محمد خيابانی و ميرزا اسماعيل نوبری و برخی از وكلای مجلس درملاقاتی با اسماعيل اميرخيزي، منشی و مشاور ستار، از رفتن باقرخان و ستارخان به تهران ابراز نگرانی كردند. اميرخيزی چاره كار را در اين ديد كهآخوند خراسانی آنها را به عتبات دعوت كند پس چون مجاهدان به قزوين رسيدند، از علمای نجف تلگرافی رسيد كه آنها را به تشرف فرا ميخواند. بااين همه، استقبال گرم مردم از مجاهدان در همه شهرها و آمادگی تهرانيان برای استقبال موجب شد تا سردار و سالار هر دو سفر به عراق را به پس ازديدار از تهران موكول كنند. برخی گزارشها حاكی از آن است كه علمای نجف به درخواست مستشارالدوله، رئيس مجلس شورای ملی - كه از آلت دست شدن اين دو توسط«اشخاص مغرض و معاند» بيمناك بود - و نيز درخواست محرمانه سپهدار اعظم از آخوند خراسانی، باقرخان و ستارخان را به عراق دعوت كردند. بههر حال سردار و سالار ملی در ميان استقبال بيسابقه مردم وارد تهران شدند و دولت به پذيرايی با شكوهی از آنان پرداخت و احمدشاه جوان هر دورا سخت محترم داشت. آنگاه ستارخان را نخست در باغ صاحب اختيار، و سپس در پارك اتابك و باقرخان را در باغ عشرت آباد جای دادند ومجلس شورای ملی نيز با اهدای لوحی به تقدير از آنها برخاست و تصويب كرد كه ماهانه به هريك 1000 تومان مقرری پرداخت گردد. در اين ميان نزاع ميان اعتداليون و انقلابيون يا دموكراتها در حكومت مشروطه به اوج رسيده بود جناح اعتدالی كه بسياری از اشراف و فئودالها را دربر ميگرفت، از آغاز ورود باقرخان و ستارخان به تهران ميكوشيد به آنها نزديك شود و از وجودشان برای عقب راندن انقلابيون بهره جويد؛ چنانكهدموكراتها گويا پيشبينی ميكردند و به همين سبب، نميخواستند اين دو وارد تهران شوند، در نتيجه تمايل ستار و باقر به اين جناح، روابط آنها باكسانی چون سپهدار اعظم و سردار منصور و سردار محبی روی به گرمی نهاد، ولی با سردار اسعد و ديگر سران بختياری صميميتی حاصل نشد. نزاع ميان اعتداليون و دموكراتها به يك رشته خشونتها و قتلهايی منجر گرديد. تاسرانجام بر اساس مصوبه مجلس شورای ملی رئيس نظميه تهران اعلام كرد كه مجاهدان بايد ظرف 48ساعت سلاحهای خود را تحويل دهند و اين كار به نزاع و جنگ ميان مجاهدان و قوای دولتی در محل اقامت ستارخان انجاميد و باقرخان هم باگروه خود بیدرنگ به ستارخان پيوست (30 رج 1328). سرانجام قوای دولتی فائق آمد و باقرخان دستگير شد و مورد تحقير و توهين قرار گرفت واموال مجاهدان و لوحه اهدايی به سالار و سردار ملی به يغما رفت. سردار و سالار ملی به ناچار در تهران ماندند يا نگاه داشته شدند. ستارخان 4 سال بعد درگذشت.
باقرخان نيز چند سال بعد، در آغاز جنگ جهانياول در زمره گروهی از آزاديخواهان در محرم 1334 / نوامرا 1915 رهسپار قلمرو عثمانی در عراق شد، ولی شكست آلمان در اين ناحيه و پراكندهشدن آزادی خواهان، باقرخان و يارانش را به فكر بازگشت به ايران انداخت، وی و يارانش در راه بازگشت در حدود مرز قصر شيرين در خانه مرديبه نام محمد امين طالبانی بيتوته كردند ولی شبانگاه همه به دست او كه طمع در اموالشان بسته بود، كشته شدند (ح 1335 ق / 1917 م). چند روز بعدماموران انگليسی كه از سابقه شرارتهای محمدامين آگاه بودند، از ماجرا خبر يافتند و او را گرفتند و پيكر باقرخان را كه در گودالی دفن شده بود،يافتند. محمدامين طالبانی اعدام، و باقرخان همانجا به خاك سپرده شد. بعدها در آذرماه 1325 مجسمهای از او در ميدان شهرداری تبريز نصبكردند، ولی با سقوط حكومت پيشهوري، آن مجسمه نيز در زمره چيزهای ديگر از ميان رفت. در آذرماه 1354 جسد باقرخان، سالار ملی از روستايمحمد امين كه اكنون بيشمان نام دارد، به تبريز منتقل و با احترام در گورستان طوبائيه دفن شدند و بنايی شايسته بر گور او برپا گرديد.
ماجرای آشنایی ستارخان و باقرخان:
باقرخان به قصد جنگ با ستارخان به محلههای زیر فرمانش حمله میکند. ستارخان از پشت بام مسجد سپهسالار تبریز او و سوارانش را تحت نظر داشت. عاقبت باقرخان شکست میخورد و در آستانه مرگ از ستارخان میخواهد به جای کشتنش از وی در دستگاهش استفاده کند. چون باقرخان سواد خواندن و نوشتن داشت و میان او ستارخان اعتماد و الفتی ایجاد شده بود، سالهای زیادی در کنار هم مبارزه میکنند.
مزار ستارخان
شاید اگر الان ااز شما بپرسند مزار «ستارخان» درکجا قرار دارد، بی واسطه و بلافاصله ذهن تان به سمت تبریز برود. شهری که زادگاه «سردار ملی» بود و شروع نهضت مشروطیت از آنجا شکل گرفت. اما جالب است بدانید مزار ستارخان، جایی غیر از تبریز قرار دارد. حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) در شهرری ، جایی است که پذیرای پیکر یکی از رهبران قیام مشروطه در ایران بوده است. هرچند طی سالهای اخیر، نوادگان ستارخان تلاش کرده اند تا پیکر او را با کسب مجوزهای شرعی، از شهرری به تبریز منتقل کنند، اما تا به حال چنین اقدامی انجام نشده است و مزار سردار ملی و دلاور تبریزی، همچنان مهمان مردم شهر ری و تهران است.
منابع
fa.wikipedia.org
fardanews.com
noonoab.ir
amsearch.blogfa.com
جاذبههای گردشگری شهر شهر ری
هتل های شهر شهر ری
نخست- عکسی از مزار شریف این بزرگ مرد در اینجا نمیبینم.اگر نگذاشتید ؛ لازم است این کار را بکنید.
دویم - چون سردارخان در قلب ایرانیان آزاده و فرهیخته جای دارد پس از مردم خوب آذربایجان که جان ایران هستند خواهش میکنم اجازه دهند آرامگاه این بزرگ مرد در همین جا باشد تا در دسترس همه ی ایرانیان باشدو ادای احترام شود.
ادای احترام به این سردار که مزارش مشخص است,, بنمایندگی احترامیست که خدمت دیگر سربازان گمنام وطن میشود.یادشان گرامی و راهشان پرفروغ باد.♥♥♥
جانم فدای همه مشروطه خواهان