کوه دشته البرز

زمان بازدید:
آزاد
تعطیلی هفته
ندارد
تعطیلات سالانه
ندارد
بلیط ورودی
رایگان
بلیط اتباع خارجی
رایگان
چکیده: کوه دشته البرز

کوه دشته که از ارتفاعات غربی رشته کوه البرز می ‌باشد، در قسمت شرقی شهر کرج در استان البرز واقع شده است. این کوه در مسیر اتوبان تهران-کرج قابل رؤیت بوده و علامت آن وجود یک سایت راداری بالای آن است که مطعلق به نیروی هوایی است. بلندترین نقطه این کوه قله دشته نام دارد که ارتفاع آن ۲۵۳۰ متر است. مسیرهای متعددی برای صعود به قله دشته وجود دارد که از جمله آ‌نها می‌ توان از مسیرهای عظیمیه کرج، دره وسیه، کلاک بالا، گرمدره و روستای کندر نام برد. مناطق پایین کوه نیز در اختیار سپاه است و به شدت از لحاظ نظامی تحت کنترل می باشد.

مشخصات کلی
نام
کوه دشته البرز
ارتفاع
۲۵۳۰ متر
ویژگی جغرافیایی
رشته کوههای البرز
ویژگی جانوری
کبک، خرگوش، روباه، گرگ و ...
ویژگی گیاهی
تمشک، زرشک و ...
پیشنهادات
بهترین زمان بازدید
بهار
تخمین مدت زمان صعود
صبح تا ظهر
نزدیک ترین جاذبه های گردشگری
چشمه ها و قله های اطراف
مسیر دسترسی
آدرس
البرز، کرج
امکانات
چشمه آب نوشیدنی در مسیر
پوشش شبکه
متن کامل: کوه دشته البرز

بسیاری از مردم کرج برای کوهنوردی به قله عظیمیه (کوه نور) واقع در شمالی ترین نقطه کرج عزیمت می کنند که با وجود شلوغی و تردد زیاد کرجی ها، آن مسیر تا قله، فاقد چشمه و درخت و جذابیتهای بصری و گیاهی است و فقط از آنجا شهر کرج را زیر پای خود حس میکنند، هرچند اگر قصد ادامه مسیر از قله به پشت کوه تا روستای پورکان جاده چالوس را داشته باشیم، از نظر تنوع گیاهان و چشمه های آب، قضیه فرق میکند. اما یکی از مسیرهای کوهنوردی دیگر، قله دشت یا سایت کرج است که اصطلاح سایت از آنجا گرفته شده که در بالای این قله تعداد زیادی آنتن ‌های مخابراتی و تلویزیونی و دو رادار بزرگ مربوط به پدافند هوایی به چشم میخورند. این قله در شرق کرج و در شمال اتوبان تهران-کرج واقع است که مسافران این مسیر، هر روز این قله را می بینند که دو رادار بزرگ آن از دور همچون دو عدد توپ پینگ پنگ در نوک قله، خودنمایی میکند. ارتفاع آن در اکثر گزارشهای کوهنوردی، ۲۶۰۰ متر گزارش شده است ولی بهرحال از قله های اطرافش همچون عظیمیه و دوبرار، حداقل ۱۰۰ تا ۱۵۰ متر بلند تر است. در بالای این قله می ‌توان قله‌ های دیگری همچون قله دماوند، منار، ناز، کهار، چشمه شاهی، هفت ‌خوانی، عظیمیه و دوبرار کرج را مشاهده نمود. در مسیر قله دشته درختان تمشک و زرشک به وفور یافت می ‌شوند. آویشن و گون نیز از دیگر گیاهانی هستند که در این مسیر می ‌رویند. اطراف قله دشته زیستگاه جانورانی چون کبک، خرگوش، روباه و گرگ می ‌باشد. در زیر گزارشی از صعود به این قله توسط نادر نینوایی ارسال شده که باهم مرور می کنیم.


گزارش ارسالی از صعود به قله دشته
برای سفرهای یک روزه کوهنوردی صبح زود بیدار شدن مهمترین اصل است. اگر بتوانید به تنبلی تان غلبه کرده و سر ساعت از خواب بیدار شوید درست مثل این است که نصف سفر تا قله را پیموده باشید. ساعت ۵ صبح یکی از روزهای سرد آبان ماه ۱۳۹۹با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار می شوم. قبل از آنکه خواب فشار آورده و دوباره تن به رختخواب بسپارم با پدرم تماس می گیرم تا با خودرویش مرا به محل قرار تیم کوهنوردی ببرد. درست سر وقت یعنی ساعت شش صبح، در محل قرار در چهارراه طالقانی کرج حاضر می شوم. یکی دو دقیقه بعد آقای لطفی با خودروی سمند نقرآبی اش جلویم ظاهر می شود و پس از حال و احواپرسی با هم به درب منزل آقای برازنده می رویم. لطفی ۴۵ سالی سن دارد اما ظاهر، نوع لباس پوشیدن و چهره اش بیشتر از ۳۰ سال نشان نمی دهد. فکر می کنم اعتیادش به کوهنوردی او را سرزنده و سالم نگه داشته است. طولی نمی کشد که آقای برازنده باتوم به دست در خانه اش ظاهر می شود و همگی سوار بر خودروی نه چندان نو نوار لطفی سفر خود را آغاز می کنیم.

سوز سرمای هوا و پیش بینی هوای برفی و خطرناک بودن جاده چالوس باعث می شود به جای صعود به قله بریان چال-که از قبل قرار بود به آنجا برویم- مسیرمان را به سمت دامنه کوه دشته (سایت) منحرف کنیم. آنطور که لطفی می گوید به این دلیل قله دشته با نام سایت نیز شناخته می شود که یک پدافند نظامی در بالای قله قرار دارد. به دامنه کوه می رسیم. خودرو را کنار آخرین ردیف خانه های ویلایی که درست چسبیده به کوه هستند پارک کرده و شروع به گرم کردن بدن هایمان می کنیم. سرو صدای چند گروه کوهنوردی  بیست تا سی نفره در فضا پیچیده است. لطفی با دوستانش در گروه کوهنوردی "آوا" تماس گرفته و قرار می شود که جمع سه نفره ما به گروه آنها ملحق شده و سپس رهسپار صود به قله دشته شویم. یک ربع بعد گروه آوا به ما می رسد. گروهی هجده نفره که شامل پنج زن و سیزده مرد است. با همدیگر دوستی گرمی دارند و مشخص است که سال ها است هم نوردند. پس از حال و احوال پرسی معمول، از تونل تاریک رو به رویمان که با سنگ های ریز و درشت فرش شده است می گذریم. در تاریکی بدون انتهای تونل نور گوشی های موبایل اعضای گروه کمک می کند که جلوی پایمان را دیده و زمین نخوریم. از بالای این تونل که حکم زیرگذر دارد خودروها در حال گذر هستند.

 

 

آن سمت تونل دامنه کوه پوشیده با برف انتظارمان را می کشد. گه گاه عبور از برخی موانع و سنگ ها سخت می شود و اعضای گروه برای آنکه روی سنگ های بزرگ و یخ زده سر نخورند دست یا باتوم نفر جلویی را گرفته و پیشروی می کنند. وقتی روی صخره ها آب ریخته باشد و این آب یخ بزند گذر از آنها بدون تکیه گاه، کاری سخت و حتی درمواردی ناشدنی است. اگرچه گرسنه هستیم اما قرار بر این می شود که صبحانه را کنار چشمه ای که در اواسط مسیر صعود است بخوریم. به چشمه که می رسیم هوای سرد و سوز برف بیداد می کند و البته چند گروه کوهنوردی دیگر هم در آنجا حضور دارند و جای زیادی برای نشستن و پهن کردن بساط صبحانه نیست. با اصرار لطفی به مسیر ادامه می دهیم؛ سرعت بالای کوهپیمایی جلودار و اصرار لطفی به حرکت سریعتر، کار صعود را سخت می کند و هر لحظه آرزو می کنم که به بهانه صبحانه هم که شده بایستیم تا نفسی بگیرم و اندکی خستگی کمر و پاهایم کاهش یافته و نفسم برگردد. بالاخره به گوسفندسرا می رسیم؛ محوطه ای باز و برف پوش که تک درختی بی برگ که روی شاخه هایش مملو از برف است ظاهر آن را آراسته است. صبحانه ام را از کوله در می آورم. ترکیب خرما، گردو، شیره خرما، شیره کنجد و کنجد را که با خود آورده ام لای یک تکه نان لواش پیچیده و می خورم. گویی هیچ وقت اینقدر گرسنه نبوده ام؛ کوفتگی تمام بدنم را فرا گرفته و تشنگی ناچارم می کند نصف یک آب معدنی نیم لیتری را یک نفش سر بکشم. مبادله غذا بین کوهنوردان یک امر رایج است و این مبادله بین من لطفی و برازنده هم صورت می گیرد. برازنده که موهایش را در صعودهای مختلف سفید کرده با وجود تعارف های من اصرار می کند که چای بنوشم چراکه در کوهستان باتوجه به ارتفاع بالا برای بدن لازم است. برای من چای کوهی و خوش طعمی که لطفی دم کرده و با فلاکس تا این ارتفاع همراه خود آورده، حکم نوشدارویی دارد که اندکی کوفتگی ام را کم می کند. ظرف ده دقیقه بساط چای و صبحانه جمع می شود. سریعا دستکش ها را دست کرده راهی ادامه مسیر به سمت قله می شویم. افراد گروه آوا دویست متری از ما جلو افتاده اند لذا برای آنکه عقب افتادگی مان را جبران کنیم ناچار می شویم با سرعت دو برابر حالت عادی حرکت کنیم. نتیجه این سرعت زیاد به شماره افتادن نفس ها است. بالاخره در شیبی تند و مسیری کم عرض که دو طرف آن را صخره های یخ زده فرا گرفته به گروه که برای احتیاط آهسته تر حرکت می کند می رسیم. حرکت آهسته جلودار در این قسمت که بسیار لغزنده است فرصتی فراهم می کند تا نفس بگیریم؛ حجم بالای برف در این قسمت مسیر نیاز به کوبیده شدن برف ها دارد تا مسیر برای صعود هموار شود. نفرات جلویی گروه با کوبیدن برف ها با پوتین هایشان مسیر را برای صعود بقیه اعضا آسانتر می کنند و البته حرکت روی حجم زیاد برف، انرژی زیادی برده و از سرعت نفرات جلویی می کاهد؛ همین کم شدن سرعت مرا خوشحال می کند چرا که می توانم به این واسطه اندکی نفس بگیرم. نفسم که به حالت عادی برمی گردد تازه فرصتی فراهم می شود که اطراف را ببینم. مه غلیظی همه جا را فراگرفته است و حتی سه متر جلوتر را به سختی می توان دید. روی درختچه ها و بوته های خاردار اطراف مسیر چند برابر اندازه ساقه هر بوته برف نشسته و تصاویر حیرت آوری از طبیعتی بکر و متفاوت را پیش چشممان به تصویر کشیده است. گه گاه خورشید از زیر ابرها بیرون می آید اما باتوجه به شدت بالای مه، نور آن حتی از نور ماه نیز کمتر به نظر می رسد؛ شاید این لحظه از معدود لحظاتی باشد که می توان بدون ناراحتی به سیمای درخشان خورشید خیره شد.

 

 

هرچه جلوتر می رویم عمق برف بیشتر می شود و کم کمک آسمان شروع به بارش برفی درشت و یکدست می کند. حجم سنگین بارش باعث می شود روی کوله های تمام اعضای گروه را برف بپوشاند. لطفی که درست پشت من حرکت می کند برف ها را از روی کوله ام می تکاند. سوز سرما به حدی است که به محض آنکه کلاه کاپشنم از سرم فاصله می گیرد سرما پوست سر و گردنم را می سوزاند. حالا دیگر پاهایم تا نزدیکی زانوها در برف فرو رفته و گام ها در مسیر صعود به شماره می افتند. هر بلندی که در دور دست ها نمایان می شود اعضای گروه به تصور آنکه قله است به آن خیره می شوند. هر از گاهی لطفی شیرین زبانی کرده و می گوید: "چهار ساعت دیگر تا قله راه مانده است" تا سربه سر اعضای خسته گروه بگذارد. عقب دار داد می زند:"آقای لطفی بچه ها را از چه می ترسانی؟ اینها دل شیر دارند." در حالی که خستگی نا و توان را از همه گرفته است به قله می رسیم."سایت" بیشتر شبیه یک تانکر آب مستطیل شکل و بزرگ است که زیر برف فرو رفته و سفیدپوش شده است. مه غلیظ تمام محیط اطراف را پوشانده است؛ بعد از درآوردن دستکشم به زحمت موبایلم را از جیب داخلی کاپشن درآورده و یکی دو عکسی به یادگار با برازنده می گیرم. نوک انگشتانم در همین چند ثانیه آنقدر سرد می شود که نمی توانم آنها را خم کنم و به زحمت انگشتان یخ زده ام را در دستکش می چپانم. آب معدنی را از کوله در می آورم تا گلویی تازه کنم. نصف آب بطری یخ زده است اما جرعه ای از همین آب یخ هم عطشم را می نشاند. ناگهان باد شدت می گیرد. برف کوران می کند و صدای سرپرست گروه که دستور برای فرار از هوای ناآرام و بازگشت به نقاط کم ارتفاع تر را می دهد در فضا می پیچد. با سرعت تمام گام هایمان را یکی پس از دیگری بر می داریم تا از جهنم برفی رهایی یابیم. روی سینه ام آنقدر سرد شده که حس می کنم یک گلوله برفی درست روی جناق سینه ام چپانده اند اما به هر ضرب و زوری که هست پشت سر اولین نفرات پایین می روم. در مسیر بازگشت هر چند لحظه یکبار یک نفر سر خورده و زمین می خورد معمولا نفرات پشتی کمک می کنند که زمین خورده ها بلند شوند. حدودا بیست دقیقه ای با تمام سرعت و بدون کوچترین توقف پایین می رویم تا این که هوا اندکی آرام می گیرد.

در گروه های کوهنوردی اینطور مرسوم است که برفراز قله اعضای گروه نیم ساعتی استراحت کنند و شادی شان از رسیدن به قله را بروز داده و به تماشای مناظر اطراف بنشینند؛ اما در این سفر خبری از استراحت بر فراز قله نیست. برازنده می گوید در کوهستان به محض آنکه هوا خراب شود باید سریعا به نقاط کم ارتفاع تر رفت چون خطرات احتمالی هوای طوفانی کوهستان قابل پیش بینی نیست. بعد هم اضافه می کند علاوه بر این در هنگام صعود می بایست به این نکته توجه داشت که اگر تا ساعت یک ظهر به قله نرسیدید باید بازگردید. برازنده سالها است که مسافر کوهستان ها است و نبض او با نبض کوه ها می زند و بیشتر از خیلی ها از زیر و بم های اسرار کوهستان مطلع است. بعد از یک راهپیمایی طولانی بالاخره به چشمه می رسیم. نسبت به صبح که در حال صعود بودیم  حالا اندکی از برف ها آب شده است و صدای عبور آب چشمه از لا به لای درختان گوش را نوازش می کند. کنار چشمه، باقی مانده دو آتش که احتمالا اعضای گروه های دیگر روشن کرده اند، همچنان دود می کنند. برازنده و لطفی کمی چوب به یکی از آتش های نیمه روشن اضافه می کنند و با دمیدن های ما بالاخره آتش جان می گیرد. دستکش ها را در آورده و خودمان را گرم می کنیم؛ گویی همین چند خرده چوب کوچک گرمترین و بهترین آتشی را که در زندگی ام دیده ام برایم می سازند. کمی برنج و مرغ از کوله در آورده و می خورم. صدای چشمه، دود مطبوع آتش و منظره درختان برف پوش روحم را جلا می دهد. کمی بعد به اتفاق برازنده و لطفی از اعضای گروه آوا تشکر کرده و از آنها جدا می شویم و به سمت نقطه شروع سفرمان عزیمت می کنیم. تصویر شهر کرج با آپارتمان های بلند و ناهماهنگش پس زمینه فرودمان به دامنه کوه است. خستگی در پاها و کمرم ریشه دوانده و کمرم تیر می کشد.

همیشه مسیر برگشت طولانی تر از رفت به نظر می رسد چراکه تحمل احساس خستگی بدنی تبدیل به چالش بزرگی برای کوهنوردان می شود. کم کمک برف ها آب شده و مسیر گل آلود می شود. پایین تر که می رسیم جوانک هایی را می بینیم که کنار درختان جمع شده و قلیان دود می کنند. بار دیگر از تونل زیر گذر با سنگ های ریز و درشتی که کف آن را فرش کرده اند عبور می کنیم و سفر به یادماندنی مان به قله دشته به نقطه پایانی خود می رسد. لطفی که از همین حالا به فکر سفر بعدی است؛ اما من شاید بعد از یکی دو هفته ای استراحت به فکر ماجراجویی جدیدی در دل کوه ها و یا حتی در قلب کویر باشم.


منابع:

  • karajshahr.ir
  • seeiran.ir
  • salehkhandaghabadi.com
  • گزارش ارسالی: نادر نینوایی
شما هم می توانید در این مورد نظر دهید: